محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

اختصاصی برای بهترین بابای دنیا

بابای گلم دستان مهربانت را می بوسم که سالها رنج و سختی را برای ما تحمل کردی. پدر مهربانم نمی دانم چگونه محبتت را جبران کنم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! دوست دارم دنیا را برایت هدیه بیاورم ولی حتی بخشیدن دنیا به تو که دلت به وسعت دنیاست هدیه ایی ناقابل است. دوستت دارم و برایت آرزوی سلامتی دارم و از خدا می خواهم سایه پر مهر و محبت و برکتت را تا زمانی که هستم بر سرم حفظ نماید که زندگی بدون تو که عزیزی معنی ندارد.   دو ستت دارم، دوستت دارم و می دانم از خودت گذشتی تا من خوشبخت باشم................. روزت مبارک   پدر شوهر عزیزم برای تمامی محبت های شما قدر دانم...
13 خرداد 1391

برای همسر مهربانم

عزیزم برای تک تک لحظاتی که برایم آرامش  آوردی و خوشبختی ممنونم و امیدوارم لایق مهربانیت باشم.     اینم از طرف میوه زندگیمان       ...
13 خرداد 1391

یه دوست جدید

دیرور هم با بابایی و دایی آرش و خاله و مامانی رفتیم پارک( بابا سر کار بود) . دایی آرش برامون بستنی میوه ایی خرید و شما هم چه با اشتها هم از بستنی من و هم از بستنی مامانی خوردی ( البته فقط وانیلی اش را بهت دادم). بعدش سینا و مامانش آمدند. سینا و مادرش از بچه محلهامون هستند که هفته پیش که رفته بودیم پارک با آنها آشنا شدیم. سینا متولد ٥/٤/٩٠ است یعنی یکماه و ١٠ روز از شما بزرگتره. البته از نظر جسه بزرگتر نشان میدهد. نمی دانم چرا شما دوست نداری با سینا بازی کنی و ازش دوری می کنی . دیروز برات یه توپ برده بودم و جغجغه هشت پایت را که با سینا سر دوتاش می خواستی بجنکی بخصوص برای هشت پایت و مدام بلند بلند می گفتی من. سینا و مادش تنها هستند . آخه...
10 خرداد 1391

بدون عنوان

  دیروز از ظهر به بعد حسابی برای منو مامانی برنامه داشتی. آخه حوصله ات سر رفته بود و ما هم کار داشتیم.از شانست بابایی جلسه داشت و دیر می آمد و خاله هم داشگاه بود و بابا هم سر کار بود. من و مامانی هم در گیر و نمی تونستیم ببریمت بیرون و این بابایی هم شما را عادت داده و تقریبا هر روز عصر می برتد آب بازی و بعد هم پارک.خلاصه از کلافگی اینجوری شده بودی غروب که بابا آمد گفت که بعد از شام میریم خانه عمه آخه عمو جون اکبر از کاشان آمده. داشتیم میرفتیم که بابایی آمد و تو هم کلی براش ذوق کردی ولی ما باید میرفتیم.خانه عمه هم حسابی بهت خوش گذشت و تمام مدت دستت را به میز گرفته بودی ایستاده بودی من هم مدام وسایل را جابجا می کردم.حسا...
8 خرداد 1391

.......

دلبندم امروز صبح هم زودتر از مامان و بابا پاشدی. وقتی چشم باز کردم دیدم مشغول بازی هستی . منم بعد از یه کش و قوسی که به کمرم دادم بلند شدم تا در اولین اقدام پوشک شما را عوض کنمو وقتی شستمت و آوردمت تا پوشک جدید را ببندم سریع بلند شدی و خارج از تشک تعویض نشستی و من تا آمدم بگیرمت متوجه صدای ش ش ش شدم و دیدم بلللللللللللللللللللللله، متاسفانه سهل انگاری مامان باعث شد که فرش خیس بشه!!!!!!!! برای همین بعد از صبحانه مشغول آب کشیدن فرش شدم. بعد از اون هم که در گیر وبلاگ هومن جون گل پسر خاله سحر بودم که خاله ازم خواسته بود توش یه تغیراتی بدم. آخه خاله حسابی درگیره. راستی دکتر تاریخ زایمان خاله را 13 مرداد تعیین کرده یعنی 2 ...
7 خرداد 1391

خبر خبر..... خبر دارم

دو تا دیگه از مسافر های محمد مانی دارند از راه میرسند و فقط یه حرکت کوچیک لازمه که از زیر پوست بیرون بزنند.     مبارک باشه مامانم. انشالله خیلی زود و راحت بقیه مرواریدات هم از راه برسند. ...
6 خرداد 1391

آخرش هم عروسی نرفتیم

از وقتی دوباره سیستمم منهدم شدو نمی تونم عکس تو وبلاگت بگذارم دست ودلم به تایپ نمیره، شرمنده. آقایی که شما باشی پنجشنبه عروسی دعوت داشتیم (قزوین) که نرفتیم. با اینکه خیلی قلقلکم میامد که برم ولی خدایی شرایط جور نبود . البته بیشتر بخاطر نبود وسیله اولین نفر بعد از بابا و بابایی که بخاطر کار نمی آمدند انصراف خودم را اعلام کردم، خوب من که نرم خاله هم نمی ره دیگه!!!!! موندش مامانی و مامانی بزرگه و زندایی مرجان و دایی  مهدی . مرجان هم مثل من دوست داشت که بره و تا آخرش هم مشتاق بود ولی نبود وسیله اون هم با یه بچه یکسال و ٩ ماهه خیلی رفتن را مشکل میکنه  مامانی هم دوست داشت بره ولی برای دایی علی شرط کرده بود که اگه مامان(مامانی&n...
6 خرداد 1391

احساساتی شدم

عزیزم امروز صبح که رفتیم پایین شما هی به مامانی اشاره می کردی(یعنی تاپ بازی) و مامانی بهم گفت مریم ببین این پسر بلات تاپ می خواد منم دست از مطالعه کشیدم گفتم: چی می خواهی مامانم ؟ بگو خودم بهت بدم و تو هم دست بلند کردی که یعنی پاشو بغلم کن و منم این کار را کردم. بعدش با دست اشاره به تاپت(که مامانی از میله بارفیکس جداش کرده بود و گذاشته بود توی اتاق کردی) و پشت سرش میله بارفیکس را نشان دادی و گفتی : ائی منم رفتم تو اتاق همانطور که توی بغلم بودی نشستم تاپ را بردارم که تو لبت را به گونه ام نزدیک کردی و مرا بوسیدی.................. نمی دانی چقدر احساساتی شدم با اینکه بار اولت نبود مرا می بوسیدی ولی اشک تو چشمهام جمع شد.خیلی لحظه ...
4 خرداد 1391

لیله الرغائب(شب آرزوها)

شب آرزوهاست باید دری برای مناجات وا شود تا درد بی دوای گناهم دوا شود باید کسی که نزد خدا دارد آبرو وقت سحر به یاد دلم در دعا شود التماس دعا   پیامبراكرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: ماه رجب، ماه استغفار امت من است. پس در این ماه بسیار طلب آمرزش كنید كه خدا آمرزنده و مهربان است. اولین شب جمعه ماه رجب را لیلة الرغائب نامند. در این شب ملائك بر زمین نزول می كنند. برای این شب عملی از رسول خدا صلی الله علیه و آله ذكر شده است كه فضیلت بسیاری دارد و بدین قرار است: روز پنج شنبه اول آن ماه - در صورت امكان و بلا مانع بودن - روزه گرفته شود. چون شب جمعه شد مابین نماز مغرب و عشاء دوازده ركعت نماز...
3 خرداد 1391

سوم خرداد سالروز آزاد سازی خرمشهر

آزادسازی خرمشهر در روز سوم خرداد ۱۳۶۱ خورشیدی پس از ۵۷۸ روز اشغال [۲] مهم‌ترین هدف اجرای عملیات بیت‌المقدس در طول جنگ ایران و عراق توسط ارتش جمهوری اسلامی ایران (به فرماندهی علی صیاد شیرازی ) و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (به فرماندهی محسن رضایی ) بود. [۳] ایران در جریان این عملیات ۶٬۰۰۰ کشته (۴٬۴۶۰ کشته سپاه و ۱٬۰۸۶ کشته ارتش) و ۲۴ هزار مجروح داد. شاید اون روز که تو این متن را می خوانی دیگه این روز به کل ارزش خودش را از دست داده باشه؛ همونطور که حالا برای خیلی ها بخصوص نسلهای بعد از جنگ دیگه اون ارزش واقعی را نداره که اونم بخاطر شرایط جامعه است. منم خیلی وقتها درک جنگ و شهادت برام مشکل میشه ول...
3 خرداد 1391